onsdag 22 december 2010

God Jul & Gott Nytt År

Five young US graduate Iranian-Americans, filled with love for the old country go back to Iran to look for jobs.
They go to one of the ministries where they have interviews.
First one gets called in and the interview starts:
پنج دانشجوی ايرانی که در آمريکا فارغ التحصيل شده بودند با عشق به ميهن به کشور برگشتند تا دنبال کار بگردند.
آنها به وزارت خانه ای برای مصاحبه رفتند.
نفر اول را صدا می کنند برای پرش و پاسخ (مصاحبه)
*'Who killed 'Imam Ali'?'
**' I don't know.'*
چه کسی حضرت علی را کشت؟
نميدانم
*'Who killed 'Imam Hassan'?'
**'I don't know.' *
چه کسی امام حسن را کشت؟
نميدانم

*'Who killed 'Imam Hussein'?'
**'I don't know.'*
چه کسی امام حسين را کشت؟
نميدانم
*'Who killed 'Imam Zeinal-Aabedine bimar'?'
**'I thought he died of his illness.'
چه کسی امام زين العابدين بيمار را کشت؟
فکر می کنم از بيماری مرد.
At this point the interviewer tells the youngster to get out.
Outside the interviewing office the other four gather around him asking whether he got the job.
در اين زمان گفتگو کننده به مرد جوان می گويد بروبيرون.
بيرون اتاق مصاحبه ديگر چهار نفر جمع شده و از او می پرسند آيا کار را گرفتی؟؟

*'I don't think they have a job here.
It seems like somebody has killed
a group of Arabs and they are looking for the murderer...'
«نميدانم. فکر نمی کنم اينجا کار هست
بنظر می رسد يکی يک عده عرب را کشته است و دنبال قاتل می گردند. »

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar